ازدواج

هرچه به او می‌گفتیم ازدواج کن راضی نمی‌شد. می‌گفت الان زمان جنگ است و ما نباید ازدواج کنیم و بیشتر باید به فکر جنگ باشیم. مدتی گذشت. خودش آمد و گفت من می‌خواهم دینم کامل بشود برای همین می‌خواهم ازدواج کنم. ما هم اقدام کردیم و برایش زن گرفتیم.
بعد از ازدواجش، به مکه مشرف شد و بعد از برگشتنش از مکه چند روز مشهد بود. هنوز ولیمه‌ی حجش را نداده بود که دنبال او فرستادند تا برای عملیات به جبهه برود. او هم رفت. آن عملیات عملیات میمک بود و مهدی در همان عملیات به شهادت رسید. بعدا شنیدیم که وقتی مکه بوده شهادتش را از خدا خواسته و چون هر حاجی یک حاجت برآورده دارد خدا هم حاجت او را برآورده کرده است.


دلبریان                                          
فرآوری شده از کتاب: گناه و گلوله

۹۳/۰۱/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی