شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۸ ق.ظ
یادگاری های زندگی من با او همین خاطرات ریز و درشتی است که بعضی وقتها یادم میآید. باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن دیوار کمیل میخواند. صدای کمیل خواندش را میشنوم. باورتان میشود؟ اول ازدواج به من گفته بود که من قبل از تو سه تا تعلق دیگر دارم : «سپاه، جبهه و شهادت » من که آدم بیاحساسی نبودم، فاصله بینمان اذیتم میکرد ولی اینجوری برایم جا افتاده بود، فکر میکردم زن خوب باید آن چیزی باشد و آن کاری را بکند که شوهرش میخواهد. طبیعی است که تازه عروس دلش لباس بخواهد ولی من در ذهنم هم چنین چیزی نمیگذشت که به او بگویم «حالا که آمدی پاشو برویم فلان چیز را بخریم.»
دلبریان |
۹۳/۰۱/۰۹
۰
۰
مهاجر