ازدواج

سفر آخر هنگام خداحافظی عکس فرزندمان الهام را از جیبش بیرون آورد و تحویل داد بدون هیچ حرف و سخنی! با تعجب نظاره‌گر رفتارش بودم. به الهام علاقه عجیبی داشت و عکسش همیشه همراهش بود. در اعزام‌های قبلی از لذت نگاه کردن به عکس فرزندمان بارها حرف زده بود. در آخرین نامه‌اش راز این کارش را آشکار نمود: «من عکس را به این خاطر به شما دادم تا تحت‌تاثیر قرار نگیرم. تا مرا از جبهه باز ندارد. می‌خواهم راهم را بروم.»
قسمتی از وصیت شهید خطاب به همسرش:                                                             
«همسر و نور چشمم اگر چه من نتوانستم به وظیفه مهمی که داشتم عمل کنم که ان‌شا‌الله خواهید بخشید، و ان‌شا‌الله در روز قیامت شما و خانواده محترم و دوستان و برادران را شفاعت خواهم نمود. اگر چه گفتن شفاعت کردن خیلی جرئت می‌خواهد که خاصه اولیا‌الله است و امیدوارم که خداوند مرا در رکاب مهدی (عج) پیروز بدارد و بتوانم به درجه شهادت که بهترین مرگ و آرزوی دیرینه ام بود نائل آیم. 
هرکس که تو را شناخت جان را چه کند        فرزند و عیال و خانمان را چه کند
و اما ای همسرم! از شما خواهش می‌کنم که تا حد امکان حالت معنوی و دعاها و زیارت عاشورا و نماز شب را بخوانی و امام را دعا کنی.  فرزندت را خوب بزرگ کنی و به او بفهمانی پدرش در جبهه شهید شد و به او بگویی خواست به خاطر حفظ صیانت اسلام و آبرو و شرف قرآن و تکلیف شرعی که بر گردنش بود به جبهه برود. به الهام بگو درسش را بخواند و به او روح شجاعت و زینب‌واری یاد بده و اگر دوستانش از او پرسیدند بگوید با شهامت که پدرم در راه احقاق کلمه لا اله الا الله شهید شد.»

دلبریان
فرآوری شده از: کتاب بالابلندان


۹۳/۰۱/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی