ازدواج

یادگاری های زندگی من با او همین خاطرات ریز و درشتی است که بعضی وقت‌ها یادم می‌آید. باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن دیوار کمیل می‌خواند. صدای کمیل خواندش را می‌‌شنوم. باورتان می‌شود؟ 
اول ازدواج به من گفته بود که من قبل از تو سه تا تعلق دیگر دارم : «سپاه، جبهه و شهادت »
من که آدم بی‌احساسی نبودم، فاصله بینمان اذیتم می‌کرد ولی اینجوری برایم جا افتاده بود، فکر می‌کردم زن خوب باید آن چیزی باشد و آن کاری را بکند که شوهرش می‌خواهد. طبیعی است که تازه عروس دلش لباس بخواهد ولی من در ذهنم هم چنین چیزی نمی‌گذشت که به او بگویم «حالا که آمدی پاشو برویم فلان چیز را بخریم.» 


دلبریان

 

۹۳/۰۱/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی