ازدواج

سکانس اول

 

دخترانه :

خواستگار ها می آمدند و می رفتند و جواب او منفی بود...

گفتند: چرا؟

گفت: درس دارم! امتحان دارم! ازدواج کنم، از درس و دانشگاه می افتم!

 

پسرانه:

هر چه می گفتند بگذار برایت آستینی بالا بزنیم... همه رفته اند و نوبت تو رسیده است!

می گفت: نه! هنوز زود است! جوانم ...می خواهم جوانی کنم و خوش گذرانی ...

گفتند: این کارها بطالت وقت است!

گفت : نه زندگی دانشجوییست! حالی دارد برای خودش...

************************************************

سکانس دوم

 

دخترانه :

خواستگارها آمدند و رفتند ...

بعد از چندین نفر قبول کرد...

گفتند: مگر درس نداری؟ هنوز زود بود! چرا قبول کردی؟ موقعیت بهتر هم پیدا می شد...

یک کلام گفت: چون فهمیدم مرد است... مرد زندگی!

 

 پسرانه:

همین که وارد دانشگاه شد ، برای خودش کاری جور کرد و اندک حقوقی...

گفت: الان وقتش است... می خواهم ادامه زندگی ام را با کسی شریک شوم!

گفتند : زود نیست؟

گفت: دینم ناتمام است! باید زودتر کامل شود و دلم قرص، برای ادامه زندگی!

 

************************************************ 

سکانس سوم 

 

دخترانه:

چند سال گذشت...

لیسانسش را گرفت. خواستگارها را دیگر نمی پذیرد... هیچکدام را! به کلاسش نمی خورند!!

سخت گیر شده است!

دارد فوق می خواند.

بعد هم اگر بشود دکترا...

 

پسرانه:

چند سال گذشت...

لیسانسش را گرفت...

دوستانش همه می گفتند ازدواج دست و پا گیر است.

اما چند نفرشان ازدواج کرده بودند! دیگر با آنها رابطه نداشت.

بقیه هم رفتند به دنبال زندگی و کسب وکار...

آنهایی هم که مانده بودند...

مگسانند گرد شیرینی!!

************************************

سکانس چهارم

 

دخترانه:

لیسانسش را گرفت...

خانمی بود برای خودش ... خانه ای داشت و شده بود کدبانوی خانه اش!

کم کم فکر می کرد که توانایی هایش را بیشتر کند.

درسش را ادامه دهد...

و مهمتر آن که، خانه شان را از سوت و کوری در بیاورد...

 

پسرانه :

 لیسانسش را گرفت.

همه به او اعتماد داشتند و می گفتند از همان اول مرد زندگی بود!

کارش گرفته بود... شده بود آقای یک خانه ...

به فکر ادامه تحصیل بود و مهمتر از آن پدر شدن !

 

****************************************

سکانس پنجم:

 

دخترانه :

همه دوستانش خانواده ای تشکیل داده بودند... کمتر او را در جمعشان می پذیرفتند.

خب او مجرد بود و آنها متاهل!

او فقط درس خوانده بود و آنها زندگی و درس را با هم!

او فقط درس خوانده بود و آنها هنر و درس را باهم!

حالا می فهمید ازدواج یعنی چه!

 

پسرانه :

همه دوستانش کاری برای خود دست و پا کرده بودند.

مشغول بودند...

فقط درس بلد بود و خوش گذرانی...

از مرد یک زندگی بودن اسمش را هم نمی شناخت!

حالا می فهمید خیلی وقت پیش باید استینی برایش بالا می زدند...

 

**********************************************

سکانس آخر

 

دخترانه و پسرانه :

ازدواج در دوران دانشجویی آسان نیست! درس و زندگی با هم است! امتحان و مشکلات زندگی را با هم دارد...

درس داری ولی باید خانه داری کنی...

درس داری ولی باید صبح زود سرکار بروی! کار که شوخی نیست تعطیل شود!

نمی توانی از زیر بار هیچ مسئولیتی هم فرار کنی !

سخت است! همین اول میگویم سخت است!

ولی برای خودتان چرتکه ای بیندازید...

سختی را با طعم شیرین آرامش تجربه کنید!

طعم شیرین بانو بودن...آقا بودن...

توانایی هایمان را بالا ببریم، می توانیم!

همین!

کات.

۹۳/۱۰/۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
مهاجر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی