ازدواج

۳۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

«دوران عقد» دوره ای پس از خواندن صیغه عقد دایم است که رابطه میان دختر و پسر را رابطه ای مشروع و قانونی می سازد. دختر و پسر با عقد شرعی و قانونی با یکدیگر پیمان ازدواج را بسته اند، اما هنوز در دو آشیانه اند.

این دوران دارای اهمیت ویژه ای می باشد که به پاره ای از آن می پردازیم:

مهاجر
۱۱ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

باهم تا بهشت

توصیه های مقام معظم رهبری به متاهلین
جهت دریافت تصویر یا مشاهده عکس در سایز اصلی کلیک کنید

مهاجر
۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

عشق

مهاجر
۱۰ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
در گفت و گو با دکتر امیر حسین بانکی بررسی شد
بارزترین معیار کفویت چیست؟ / قرآن مهمترین هدف ازدواج را چه می‌داند؟
دکتر امیر حسین بانکی عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان یکی از فعالان مسائل و مشکلات جوانان است و چند سالی می شود که در ارتباطات نزدیک خود با جوانان از نزدیک در جریان نیازها و کمبودهای این نسل قرار گرفته است. وی تجربه بیش از یک دهه فعالیت و پژوهش درباره مقوله ازدواج در محیط های دانشگاهی دارد. دکتر بانکی تألیفات ارزشمندی به خصوص در حوزه جوانان دارد که با استقبال چشمگیر نسل جوان روبرو شده است و از جمله می توان به کتاب مطلع مهر اشاره کرد. به بهانه فرا رسیدن ماه ربیع الاول که در آن زوج های زیادی به خانه بخت می روند گفت و گویی با وی داشتیم.
 آقای بانکی، اهمیت شناخت و آگاهی از امر ازدواج با توجه به شرایط کنونی جامعه در چیست؟
مهاجر
۱۰ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یادگاری های زندگی من با او همین خاطرات ریز و درشتی است که بعضی وقت‌ها یادم می‌آید. باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن دیوار کمیل می‌خواند. صدای کمیل خواندش را می‌‌شنوم. باورتان می‌شود؟ 
اول ازدواج به من گفته بود که من قبل از تو سه تا تعلق دیگر دارم : «سپاه، جبهه و شهادت »
من که آدم بی‌احساسی نبودم، فاصله بینمان اذیتم می‌کرد ولی اینجوری برایم جا افتاده بود، فکر می‌کردم زن خوب باید آن چیزی باشد و آن کاری را بکند که شوهرش می‌خواهد. طبیعی است که تازه عروس دلش لباس بخواهد ولی من در ذهنم هم چنین چیزی نمی‌گذشت که به او بگویم «حالا که آمدی پاشو برویم فلان چیز را بخریم.» 


دلبریان

 

مهاجر
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


در تیر ماه سال 1360 بود که با حاج محمدحسن ازدواج کردم. برای ازدواج تصمیم گرفتیم که راضی به رضای خدا و مطیع امر او و همچنین پشتیبان امام و ولایت فقیه باشیم. زمانی که ایشان برای اولین بار می‌خواستند به جبهه اعزام شوند، از من سؤال کردند که آیا ناراحت هستم یا نه؟ من هم جواب دادم که از نظر عاطفی ناراحتم، ولی از نظر مذهب و منطق نه؛ زیرا ما در ابتدای ازدواج‌مان با هم پیمان بستیم که پشتیبان امام و انقلاب باشیم. محمدحسن قبل از اعزامش به جبهه وصایای خود را به طور شفاهی بازگو کرد و گفت: «من نمی‌گویم که لایق شهادت هستم، ولی اگر لطف خدا شامل ما نیز گشت و در ردیف شهداء قرارگرفتیم این کارهایی که می‌گویم انجام بده.» از او خواستم که صحبت‌های خود را به صورت کتبی بنویسد که او گفت: «خون شهید خودش آنچه را که باید گوشزد کند، خواهد کرد.»
همواره به من توصیه می‌کرد که اگر شهید شد، مانند حضرت زینب صبور باشم و زینب‌گونه رفتار کنم. همچنین تأکید می‌کرد که خانواده‌ی شهدا را تنها نگذارید و اگر خانواده‌ی شهیدی در روستای دورافتاده‌ای هستند، بروید و از آنها خبر بگیرید. خودش نیز این‌گونه بود و هرزمان به مرخصی می‌آمد به دیدار خانواده‌ی شهدا می‌رفت....

تنظیم: تکتم عرفانیان

مهاجر
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید نادعلی طلعتی، مهرماه 64 با اعزام به گردان علی‌اکبر(ع) آمد. نادعلی آرپی‌جی‌زن بود و در عملیات ام‌الرصاص (جزیره‌ای روبروی خرمشهر) مردانه جنگید و بعد هم به همراه گردان علی اکبر(ع) وارد فاو شد. حرفهای حمید پارسا یکی از همرزمانش را درباره‌ی این شهید بزرگوار بشنویم:
«بعد از عید قرار شد خط پدافندی، به گردانی دیگر تحویل داده شود و بچه‌ها که چهار ماه مرخصی نرفته بودند به مرخصی بروند. 5 اردیبهشت بود که گردان، از فاو عقب آمد. برگه‌های مرخصی صادر شد. یک عده هم رفتند اندیمشک برای گردان بلیط قطار بگیرند. بچه‌ها مقابل حسینیه لشگر سیدالشهداء(ع) جمع شده و منتظر آمدن قطار بودند. دیدم نادعلی خیلی ابراز خوشحالی می‌کند. گفت: خوب وقتی داریم می‌ریم مرخصی. پرسیدم: نادعلی! دلت برای خونه خیلی تنگ شده؟ با خوشحالی سرش را مقابل گوشم آورد مثل اینکه حیا می‌کرد و می‌خواست حرفش را کسی نشنود گفت: برادر پارسا! هفته‌ی دیگه خدا می‌خواد به من یک فرزند عطا کنه. الان خانواده به من نیاز دارند و از اینکه دارم می‌رم کنارشون خیلی خوشحالم.»                                                                                  با نادعلی مشغول صحبت بودیم. مقابل حسینیه شلوغ شد و یکی صدا زد: برادرها! مرخصی‌ها لغو و آماده باش اعلام شده! فهمیدم دشمن در جاده فکه پیشروی کرده و به سوی اندیمشک در حرکت است. امام هم فرمودند به رزمنده‌ها سلام من را برسانید و بگویید به دشمن امان ندهید. بچه‌ها ساک‌ها را تحویل دادند و تجهیزات گرفتند و اتوبوس‌های گل‌مالی شده به راه افتادند.»
روز 13 اردیبهشت 65 گردان علی‌اکبر وارد عملیات شد. بعثی‌ها آتش سنگینی توی منطقه ریخت و در گیرودار آتشباری دشمن، نادعلی به شهادت رسید. پیکر شهید نادعلی طلعتی چند روز بعد در بی‌بی‌سکینه کرج مهمان خاک شد و پسرش دوم خرداد 65 به دنیا آمد.
 این کلمات، درددل‌های عزیز دردانه‌ی نادعلی طلعتی با پدر قهرمانش است.کسی که پدر هیچگاه نتوانست ملاقاتش کند و حال پس از اینهمه سال، پسر، در وبلاگش با پدر قهرمان خود راز و نیاز کرده است:
بذارید درد دل کنم.
پدر؟.... برام این واژه نامفهومه....می‌دونی برای چی؟...آخه پدر رو ندیدم....تاریخ شهادت پدر 12 اردیبهشت سال 65.... و تاریخ تولد من 2 خرداد سال 65....آره به همین راحتی....ندیدم....پس مزه‌ی پدر رو هم نچشیدم....چشم باز کردم، بهم یاد دادن پدر رو بابا جون صدا کنم....هنوزم بابا جون صداش می‌کنم....صبح که از خواب پا می‌شم به عکسش سلام می‌کنم.. شب، بهش شب بخیر می‌گم....شبا می‌گم خدایا کرمت رو شکر! چرا بین همه‌ی این آدما من پدر ندارم!...اصلا پدر یعنی چی؟...بی‌خیال اینا رو بگذریم. عادت کردم بهش...بذارید از پدر بگم: پدری از جنس نور....آره از جنس نور، می‌دونید چرا؟ چون به عکسش که نگاه می‌کنم واقعا نور می‌بینم....مظلوم افتاده روی زمین....به دور از قید و بند....به دور از ریا... انگار برای امام زمانش تعظیم کرده...برای امام زمانش به خاک افتاده...پدرم آرپی‌جی‌زن بود....به قول مادر بزرگم تانک می‌ترکوند....نمی‌دونم چند تا....ولی خوب حتما ترکونده....الهی بمیرم! می‌گن اونایی که آرپی‌جی‌زنن از گوشاشون خون میاد....یعنی از گوشای باباجون منم خون میومد؟...بذار خون بیاد...فدای سر امام، این که چیزی نیست....این حرف رو حتما بابا جون پیش خودش گفته.
هدیه میرمرتضوی 
فرآوری شده از: فارس

مهاجر
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سفر آخر هنگام خداحافظی عکس فرزندمان الهام را از جیبش بیرون آورد و تحویل داد بدون هیچ حرف و سخنی! با تعجب نظاره‌گر رفتارش بودم. به الهام علاقه عجیبی داشت و عکسش همیشه همراهش بود. در اعزام‌های قبلی از لذت نگاه کردن به عکس فرزندمان بارها حرف زده بود. در آخرین نامه‌اش راز این کارش را آشکار نمود: «من عکس را به این خاطر به شما دادم تا تحت‌تاثیر قرار نگیرم. تا مرا از جبهه باز ندارد. می‌خواهم راهم را بروم.»
قسمتی از وصیت شهید خطاب به همسرش:                                                             
«همسر و نور چشمم اگر چه من نتوانستم به وظیفه مهمی که داشتم عمل کنم که ان‌شا‌الله خواهید بخشید، و ان‌شا‌الله در روز قیامت شما و خانواده محترم و دوستان و برادران را شفاعت خواهم نمود. اگر چه گفتن شفاعت کردن خیلی جرئت می‌خواهد که خاصه اولیا‌الله است و امیدوارم که خداوند مرا در رکاب مهدی (عج) پیروز بدارد و بتوانم به درجه شهادت که بهترین مرگ و آرزوی دیرینه ام بود نائل آیم. 
هرکس که تو را شناخت جان را چه کند        فرزند و عیال و خانمان را چه کند
و اما ای همسرم! از شما خواهش می‌کنم که تا حد امکان حالت معنوی و دعاها و زیارت عاشورا و نماز شب را بخوانی و امام را دعا کنی.  فرزندت را خوب بزرگ کنی و به او بفهمانی پدرش در جبهه شهید شد و به او بگویی خواست به خاطر حفظ صیانت اسلام و آبرو و شرف قرآن و تکلیف شرعی که بر گردنش بود به جبهه برود. به الهام بگو درسش را بخواند و به او روح شجاعت و زینب‌واری یاد بده و اگر دوستانش از او پرسیدند بگوید با شهامت که پدرم در راه احقاق کلمه لا اله الا الله شهید شد.»

دلبریان
فرآوری شده از: کتاب بالابلندان


مهاجر
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هرچه به او می‌گفتیم ازدواج کن راضی نمی‌شد. می‌گفت الان زمان جنگ است و ما نباید ازدواج کنیم و بیشتر باید به فکر جنگ باشیم. مدتی گذشت. خودش آمد و گفت من می‌خواهم دینم کامل بشود برای همین می‌خواهم ازدواج کنم. ما هم اقدام کردیم و برایش زن گرفتیم.
بعد از ازدواجش، به مکه مشرف شد و بعد از برگشتنش از مکه چند روز مشهد بود. هنوز ولیمه‌ی حجش را نداده بود که دنبال او فرستادند تا برای عملیات به جبهه برود. او هم رفت. آن عملیات عملیات میمک بود و مهدی در همان عملیات به شهادت رسید. بعدا شنیدیم که وقتی مکه بوده شهادتش را از خدا خواسته و چون هر حاجی یک حاجت برآورده دارد خدا هم حاجت او را برآورده کرده است.


دلبریان                                          
فرآوری شده از کتاب: گناه و گلوله

مهاجر
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید محمدحسن فایده قائم مقام فرمانده تیپ یکم لشکر 5 نصر در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. ایشان در اسفند ماه 1338 در شهرستان بیرجند به دنیا آمد. هنوز کودک بود که قرآن خواندن را کنار پدرش آموخت و کلاس پنجم دبستان از خانواده‌اش خواست تا او را به مدرسه‌ی طلاب بفرستند. ایشان در رمضان سال 1360 با خانم فاطمه فخار ازدواج کرد و شانزده ماه بعد از آن به مقام بلند شهادت نائل گشت.

شهید فایده ویژگی‌های اخلاقی برجسته‌ای و ممتازی داشتند. از غیبت و بدگویی پرهیز می‌کرد و دیگران را نیز نسبت به این‌کار نهی می‌کرد. همسر ایشان در این‌باره خاطره‌ای تعریف می‌کند: «در مورد غیبت بسیار حساس بود. ایشان در مورد این مسئله، صندوقی در محیط کار قرار داده و جریمه‌ای برای غیبت تعیین کرده بود که مبلغ آن پانصد ریال بود. این پول در سال‌های 1359-1360 مبلغ زیادی بود. هرکس مرتکب غیبت می‌شد، اگر به میل خود جریمه را نمی‌پرداخت ایشان با حالت دوستانه و صمیمی ولی الزاما جریمه را می‌گرفت و در صندوق می‌انداخت. همین امر بسیار بر بچه‌ها تاثیر گذاشته بود و مواظب زبان خود بودند و از غیبت دوری می‌کردند. این مسئله در خود‌سازی نیروها نیز بسیار موثر و مفید بود.»
عشق و علاقه‌ی شدیدش به شهادت باعث شده بود، نیمه شب‌ها را به راز و نیاز بپردازد و ضمن آن از خدای متعال طلب شهادت کند.

روح شهید فایده در روز 22 اردیبهشت ماه سال 1362 بر اثر ترکش عروج کرد و پروازکنان به سوی حق شتافت. پیکر او تا 9 سال مفقود بود و بعد از آن به زادگاهش بیرجند انتقال یافت.

ایشان در قسمتی از وصیت‌نامه خویش خطاب به همسرش نوشته است: «همسر خوب و مهربانم که در زندگی برای تلاش در راه خدا کمکم بودید، امید آن دارم که خبر شهادتم برای تو افتخار و هدیه‌ای باشد و با صبر و مقاومت خویش این افتخار و هدیه را نگهداری کنی. امیدوارم از من راضی باشید و مرا عفو کنید و زینب‌وار با محجوب بودن و صبور بودن‌، پیام مرا به تمام دشمنان اسلام بدهید. چیزی را که در راه خدا می‌دهیم‌، باز پس نمی‌گیریم.» 

نعیمه بخشی
فراوری شده از: فرهنگ جاودانه های تاریخ، زندگی‌نامه فرمانده‌هان شهید خراسان/ سید سعید موسوی

مهاجر
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر